جهاندار پیش جهان آفرین         نیایش همی کرد و خواند آفرین


برای چاپ داستان هایم . ابتدا در اینجا می نویسم .  شاید در مراحل

چاپ گم شود و یا در مرحله ای آتش بگیرد !! و یا ادعایی !!


مامان تو چرا گریه میکنی ؟      صفحه آغازین

 

کمترازپنج ساعت دیگرسال تحویل میشود ، الان حدوداً ساعت کمی بیش ازشش بعد ازظهر

وهوا تقریباً روشن است با وجود این خیابان ها که درازدحام جمعیت گٌم شده اند غرق درنور

نئون های رنگارنگ اند که تا صبح روشن می مانند ، اینجا وآنجا صف خریداران گل وشیرینی

درفروشگاه ها موج میزند وآنان که زرنگترازهمه ، همه ساله یکماهه اسفند را بفروش ماهی های

قرمزکوچک وبزرگ درتنگ های بلوری در اشگال مختلف مشغول می شوند درچنین مواقعی


فقط وقت آن را دارند که اسکناس های  ریزودرشت را با دست های خیس شان ازخریداران

گرفته ودرجیب هایشان مچاله کنند! غوغایی ایست تماشایی اما ، . . من درخانه ام و به تو

می اندیشم ،  اینک توبرسجاده به نمازایستاده ای طنین صدای ملکوتی تو را احساس می کنم

گویی فرشتگان آسمانی هم با تو زمزمه می کنند . . ایاک نعبدوایاک نستعین . . . از زمین


جدا می شوم ودرآسمان ها اوج می گیرم . . شهررا . . وهرچه درآن هست بزیرپا می گذارم

درکهکشان ها پرواز می کنم ، دیگرازشهر ، ازجمعیت ، ازنئون ها وازغوغا اثری نمی بینم

گویی دربهشت هستم با هزاران هزارستاره دربرابرم که برویشان دست

می کشم وپنج سال به گذشته برمی گردم

 **         * *** *           **

       اینک شب است . یکی از شب های سرد  اواخر اسفند ماه سال شصت و شش در جبهه  

                                                     

شوش وقبل ازعملیات والفجر و هنوزیکدیگر را نمی شناختیم عقربه بزرگ ساعت  ، برای اعلام

ساعت سه بامداد باید یکصد وهشتاد درجه رادراین تیره شب سرد طی کند ، راهی که همه اش

سربالایی است! درحالیکه خسته ازتکراروهوس خواب درسراما   . . برپا . . برپا . . فریاد

فرمانده گروهانمان همه را بیدارکرده بود . . . برپا . . به خط . . آآماده . . و طولی نکشید که

  همه با لباس وپوتین آماده ومرتب درصف ، اما جدالی بین چشم ها وخواسته دل ها برپاست

هنوزخواب را می شود درچشم ها دیدن ، صدای فرمانده متین وموقرانه بود :


ـــ  اکنون به ما اطلاع دادند درخط مقدم برای بازکردن معبرمیدان مین مشکل پیش آمده

به چند نفرنیازدارند که داوطلبانه وارد معبرشوند وخٌب احتمال برخورد با مین بسیارزیاد است

اون هایی  که داوطلب هستند دستاشونو بالا ببرن ، اما باید بدونید هرکس داوطلب میشه

پلاکشو بده بمن ، اگربه امید خدا سالم برگشت چون مدال یک قهرمان به گردنش میاندازم

واگر سعادت شهادت نصیبش شد به خانواده محترمش تحویل میدهیم .  


ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی  و نقدهای سروران گرامی

در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم

باز هم ممنون و متشکرم

*************************************
.


. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی ؟ . 4

. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی ؟ . 3

. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی . 2

. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی . 1

، ,ها ,  ,های ,تو ,شب ,تو چرا ,چرا گریه ,، اما ,و یا ,مامان تو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

porseshmehrr98 ابهام weblearning پروژه نظم فروشگاه جامع تحقیقات دانشگاهی 76554685 day-news به نام خالق بی همتا jelveyubahari کودکانه هایم تمامی ندارد